من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
دل ما را رخ غمازه نبود که چنینش خبری تازه نبود عاقبت مُهر جفاکاری خورْد چه کند فهم به اندازه نبود!! از من مپرس صبرِ نمایانِ من کجاست، از: حسین جنتی خب! ۵ ساعت و ۵۰ دقیقه تا اذان مغرب! و هم اینکه چراغ سبز الزاما نشانه زندگی نیست! و دیگر اینکه یک تانزانیای با حال هم نداریم برایمان نظر بگذارد کیف کنیم! و باز هم اینکه اصلا این چه وضعی است که دست به خاک میزنیم و طلا نمیشود نامرد! و اصلا چرا آدم فکر میکند اگر اینطور از هر دری، دری وری بگوید خیلی هنری است و کلی جذاب است! الان که بیشتر به جعبهای که جادویش منسوخ شد نگاه میکنم میبینم حتی این مستند سوت و کور «زندگی در تقاطر» هم باحالتر است حتی*! هان! و از همه مهمتر که قریب بود یادم برود (آخر من همیشه مهمترها را بیشتر یادم میرود) اینکه! خانه دوست کجاست؟ -- *انصافا الان به قطری از مستند رسید که فهمیدم چه قیاس خزعولی کردم!
خود دیده ای که چاکِ گریبانِ من کجاست!
با این دهانِ خون شده حالِ جواب نیست،
از مُشتِ او بپرس که دندانِ من کجاست!
ای دستِ بی نمک! که وبالی به گردنم!
از او سراغ کن که نمکدانِ من کجاست!
ای چشمِ تر! به نامه ی اشکِ روان بپرس،
_ از روی من _ که پس لبِ خندانِ من کجاست؟
زین رهزنانِ گردنه فرسا دلم گرفت
یارب! خروشِ قافله گردانِ من کجاست؟!
انگشترم، ولی به کفِ دیو رفته ام
یاران! نشان دهید سلیمانِ من کجاست؟
بیمار شد دلم ز غمِ بیشمارِ دهر
ساقی کجاست؟ شیشه ی درمانِ من کجاست؟
بهتر که سر به گوشهی مستی فرو برم،
آن آستینِ گریه ی پنهانِ من کجاست؟