من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

باد می‌وزد و من دوست می‌داشتم که بروبد، رستنی‌ها را ببرد. اما باز هم...

تنها دست زمان است انگار که ورق‌های برنده را پرت می‌کند و اوست که می‌روبد و اوست که نمی‌روبد.

مدتی‌ است چیزی مرا به سکوتی تهی رجعت می‌دهد. (و می‌خوانم: اینک اصوات بی‌دلیل‌ترین جاری‌شدگان در فضا هستند. وقی همه می‌گویند هیچ‌کس نمی‌شنود. به خاطر داشته باش! سکوت، اثبات تهی بودن نمی‌کند*...)

و من حرف‌هایی دارم که زمان با من خواهد گفت.

بار دیگر... بی‌دلیل لذتی نخواهد داشت... این‌بار حتی، دستانم پر بود...

و باز هم پناهنده‌ی خواب می‌شوم.

--

* بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم - نادر ابراهیمی

برچسب:, 16:32 توسط فاطمه صلاحی| |