من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

اگه دم صبح باشه، کلاس داشته باشی ولی شبش دیر خوابیده باشی... جات گرم باشه و بیرون پتو سرد... لحظه باید شعور داشته باشه و کش بیاد!

اگه نور ضعیف و بی‌آزار دم غروب پاییز میخوره تو صورتت و لُپ‌های سردتو نوازش میکنه... خورشید باید شعور داشته باشه و جم نخوره!

اگه با دوستات بعد از ۶ ساعت مداوم کلاس، نشستی چای میخوری تا بری کلاس بعدی لیوان باید شعور داشته باشه و خالی نشه!

اگه اتفاقی دوست خوب قدیمیتو دیدی و نتونستی دلتو راضی کنی که بری سر کلاسی که استادش آخر ترم خودکارشو میکنه تو چش غایبا باید کلاس شعور داشته باشه و تشکیل نشه!

اگه داری با دوستت چت میکنی و میگی و می‌خندی، حجم اینترنتت باید شعور داشته باشه و وسطش تموم نشه...

کلا اگه دنیا و هر چی توشه شعور داشت... هعی... 

برچسب:, 23:58 توسط فاطمه صلاحی| |

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم

گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم

چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه

ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم

زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود

گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم

تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم

با تو خوش است ای صنم[م] لب شکر خوش ذقنم

اصل تویی من چه کسم آینه‌ای در کف تو

هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم

تو به صفت سرو چمن من به صفت سایه تو

چونک شدم سایه گل پهلوی گل خیمه زنم

بی‌تو اگر گل شکنم خار شود در کف من

ور همه خارم ز تو من جمله گل و یاسمنم

دم به دم از خون جگر ساغر خونابه کشم

هر نفسی کوزه خود بر در ساقی شکنم

دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی

تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم

لطف صلاح دل و دین تافت میان دل من

شمع دل است او به جهان من کیم او را لگنم

--

مولوی

برچسب:, 22:5 توسط فاطمه صلاحی| |

... واقعا حالت ذهنی فردی كه با استفاده از نردبان به پشت بام می‌رسد و بعد با لگدی آن را دور می‌كند چه است؟ می‌خواهد در برابر وسوسه پايين آمدن مقاومت كند؟ خب حالا اگر زد و كارش به جايی رسيد كه هوس كرد  دوباره پايين بيايد چه غلطی بايد كند؟ حسرت بخورد؟ از آن بالا شيرجه بزند پايين؟ دعا کند یکی پیدا شود با نردبان بیاید بالا؟
آدم پايين كه باشد می‌تواند نردبان بسازد كه برود بالا. اما از آن جا كه روی اكثر پشت بام‌های جهان كارگاه نجاری مستقر نيست، نردبان فروشی سيار هم نداريم، اگر نردبان را دور بیاندازیم. ما می‌مانيم و باممان.
اصلاٌ من مانده‌ام آدم عاقل چرا بايد تمام پل‌ها پشت سرش را خراب و تمام نردبان‌های زيرپاش را دور بیاندازد. خب می‌رفتی بالای بام يك چرخی میزدی می‌ديدی چی از تويش در می‌آيد. ملتی كه كاركرد نردبان برايش بالارفتن و دور انداختن است ملت عجيبی است. فلسفه‌اش هم فلسفه عجيبی است...
--
برچسب:, 22:6 توسط فاطمه صلاحی| |

از آن باده ندانم چون فنایم

از آن بی‌جا نمی‌دانم کجایم

زمانی قعر دریایی درافتم

دمی دیگر چو خورشیدی برآیم

زمانی از من آبستن جهانی

زمانی چون جهان خلقی بزایم

چو طوطی جان شکر خاید به ناگه

شوم سرمست و طوطی را بخایم

به جایی درنگنجیدم به عالم

بجز آن یار بی‌جا را نشایم

منم آن رند مست سخت شیدا

میان جمله رندان‌ های هایم

مرا گویی چرا با خود نیایی

تو بنما خود که تا با خود بیایم

مرا سایه هما چندان نوازد

که گویی سایه او شد من همایم

بدیدم حسن را سرمست می‌گفت

بلایم من بلایم من بلایم

جوابش آمد از هر سو ز صد جان

ترایم من ترایم من ترایم

تو آن نوری که با موسی همی‌گفت

خدایم من خدایم من خدایم

بگفتم شمس تبریزی کیی گفت

شمایم من شمایم من شمایم

--

پی‌نوشت: ندارد.

برچسب:, 12:9 توسط فاطمه صلاحی| |

“All life's battles teach us something, even those we lose. When you grow up, you'll discover that you have defended lies, deceived yourself, or suffered foolishness. If you're a good warrior you will not blame yourself for this, but neither will you allow your mistakes to repeat themselves."

---

 Paulo Coelho, The Fifth Mountain.

برچسب:, 22:39 توسط فاطمه صلاحی| |

گزاره: سنگ شیشه را می‌شکند و اگر به حد کافی بزرگ باشد و به حد کافی سریع، طوری می‌شکند که دیگر جمع نمیتوانش کرد.

استدلال (از نوع دکتر تقوی‌ای): وجود موجودات غیر قابل مشاهده با چشم غیر مسلح (اسلحه‌اش هم هنوز نداریم حتی!) به نام اَجنه که بنا به ابعاد و سرعت سنگی که به طرف شیشه پرتاب شده درست در حین برخورد،  مشتی حواله‌ی شیشه می‌کنند و باعث شکستنش می‌شوند. (این نظریه سنگ را از هر گناهی مبری میکند)

استدلال (از نوع ادبی) : شیشه‌ای می‌شکند؛  یک نفر می‌پرسد، که چرا شیشه شکست؟... مادری می‌گوید: شاید این رفع بلاست. (در اینجا هر چند یحتمل سنگ مقصر است اما عدو سبب خیر گشته و رفع بلا نموده است)

استدلال (از نوع فیزیکی): (برداشت دیگری از قانون سوم نیوتن) هر نیرویی که سنگ  به شیشه وارد کرده برابر با نیرویی است که شیشه وارد نموده است و چون برآیند نیروها صفر میگردد،پس شیشه به حالت اولیه خود باقی می ماند.از این رو شیشه از ابتدا شکسته بوده است. (البته ما که در جایگاه قضاوت ننشسته‌ایم اما همانطور که در این جایگاه ایستاده‌ایم می‌بینیم که اصلا فاتحه‌ی شیشه از قبل خوانده شد،رفت پی کارش و اصلا سنگ اعاده‌ی حیثیت هم می‌کند بنده خدا)

و اما... تا اینجای فلسفه به ما آموختند یکی از روش‌های استدلال، IBE است و مبنایی هم که بنده برای آن قسمت Best اش متصورم مقبولیت عمومی است. بنابراین حقیر IBEی این مقوله را چنین می‌پندارد:

سنگ و شیشه با هم مشکلی نداشتند. اصلا شما اگر متون قدیمی را بخوانید سنگ در برخورد با شیشه نه تنها باعث شکستن و دلخوری و مرگش نمی‌شد بلکه برخوردی، مهربانانه و سرشار از دوستی بینشان وقعْ می‌یافت! تا اینکه روزی سنگ و شیشه  که مثل همیشه با هم مشغول گفت و شنود نیک بودند، سنگ تصویر تار و مبهم خود را در قاب دل شیشه می بیند و می‌پندارد که لکه‌ای شیشه‌ی محبوبش را سیاه و آزرده کرده است. اما چون کلا موجودی برای-خود-تصمیم-گیرنده است و دست و پای آدمیزادی هم ازش بیرون نزده است سعی میکند خودش را به شیشه بکوباند تا آنرا تمیز و شفاف کند و آنقدر می‌کوبد و می‌کوبد که شیشه کم کم ترک برداشته و ناگهان هزار قطعه می‌شود... سنگ که دیگر تصویر خود را نمی‌بیند می‌پندارد که با شکستن شیشه آنرا از آلودگی نجات داده و با یک حساب سرانگشتی یک رفیق شفیق کثیف را به هزاران دوست نیکوسرشت مبدل کرده است! زان پس این رسم، نسل به نسل در بین سنگ‌ها منتقل می‌شود و فی‌الواقع از آن زمان است که سنگ‌ها شیشه‌ها را می‌شکنند!

 

برچسب:, 18:29 توسط فاطمه صلاحی| |