من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
آنوقتها...
که بی تفاوت قطعات زشت و ناخواسته را میسوزاندم
و خاکسترهای کبودش را با تمام توانم فووت میکردم...
و در همان هنگام که هنوز...
با چشمانی منتظر و حق به جانب
-حتی در آتشی که با هم ساخته بودیمش
مرا مینگریست...
فهم نکردم که تا ابد...
پازل زندگیام ناتمام شد.
هر چقدر هم که بقیه قطعات را سریع بچینم
یا با وسواس یکی یکی به جای خود سفت کنم...
باز ناتمام است...
ناتمام خواهد ماند...
نظرات شما عزیزان:
قلب متفکر 

ساعت20:50---10 آذر 1392
.gif)
پاسخ:پاسخ: من بلد نیستم از اون گلا بذارم. از این --@ گلا میذارم. --@ ;)
برچسب:,
20:34 توسط فاطمه صلاحی| يک نظر |