بازی


من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

من که چرتم گرفت

کسی مهره‌هایم را جا به جا کرد...

و من خود را گم کردم..

و تمام سربازانم را

و قلب سپاه من فرو ریخت

و اسب‌ها یاغی شدند

و قلعه ویران شد

و صحنه خالی شد!

مثل صدای باد در غروب کویر...

و چشم گرداندم و گرداندم... تا بی نهایت هیچ...

ایتک!

به تمام قوا در این نبرد مضحک مرا کیش می‌کنی و مات نمی‌کنی

و من خانه به خانه ناگزیر... می‌گریزم

بازی را تمام کن...

خوابم می‌آید...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, 1:7 توسط فاطمه صلاحی| |