فردا


من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

چشم در چشم خدا، آهو، به صحرا میکشم

باز هم در دفتر دل نقش فردا میکشم

خیره تر از حسرت دیروز، می مانم ز خویش

باز با خود "درد" را اینجا و آنجا میکشم

تلخی کامم نه از مستی نه از دیوانه گی ست

همچنان جور گناه دیگری را میکشم

زیر بار دردها لبخند هرگز ساده نیست

من تمام آآآه را تنهای تنها میکشم

"من" که باشم در پی "حل سوال زندگی"؟

زحمت بی جای حل این معما میکشم

راه تنگ است و خدا داند که پایانش کجاست

لیک بر این خارهای سخت پا را میکشم

کاش میشد راست بود این را که دیدم در خیال

هر چه طغیان و جفاست از دوش شبها میکشم

یا که بی ترس از نگاه سرزنش آمیز دل

این نقاب از چهره صد رنگ دنیا میکشم

میرسد روزی که با این دست لرزان و نحیف 

نقش خوشبختی به روی موج دریا میکشم



نظرات شما عزیزان:

MAH7
ساعت0:59---21 مرداد 1392
فوق العادس نوشته هاتون
لینکت کردم...
خواستی لینک کن منو سلام خانومی ممنون وبلاگت رو دیدم و مطالبت به نظرم خیلی خالص اومد ایشالا موفق باشی و شاد


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, 22:51 توسط فاطمه صلاحی| |