من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
دلم بیراهه می خواهد کویری سوت و کور و خالی از آدم که تنها، ... چشم در چشم نگاه تند و تیز مهر و دور از نعره های بی سرانجامی که من را برده از یادم... رها گردم از این عالم. دلم پرواز می خواهد به آن سوی شقایق ها همان جایی که با قایق درون آب خیال رفتنش را بر دلم انداخته، سهراب. من از تاریکی دنیای خود سیرم... دلم فانوس می خواهد که اندوه جهالت را ... به دست نیمه جانم، زندگی گیرم. من این را نیک می دانم که در بُهت سوال هرزه ذهنم که هر روز از دل اندیشه ای معصوم می روید... و در پشت تقلای گذشتن از تمام ناگذشتن ها که سرباز اسیر زیر رگهایم، به سوگش، شربت تلخ شکستش را به هر آه و دَمش می خورد منی بنشسته بر قاب منی دیگر... ! کمی اعجاز می خواهم... که از جنس شفق باشد که جرعه جرعه، پایانش دهم این راه نافرجام - اگر در تن رَمق باشد ! . . . نخواهم شُست دست از راه پیموده... نخواهم زیست بیهوده نخواهم دل برید از آرزوهایی که فرسوده. من این را نیز میدانم... که تا بوده،... همین بوده...
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:
پس چی خیال کردی !! فکر کردی میتونی در بری !! این رسانههای جمعی هم همش کشکه !! رسانههای فردی همچنان بهتر عمل میکنن... بعععله..!!! (پولاتو جمع کن!)
ای ولله فاطمه جونم
پاسخ: ملیحهی عزیزم... چقدر خوشحال میشم که سر میزنی به اینجا...
شیطوووون... یه چیزایی شنیدم !!! من نبودم شیطونی کردی ؟!!! خودت اعتراف کن، بلکه از بار گناهت کم شه ! :|