مسیر


من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

همین که کم کَمک سر و کله چیزهایی که برای خیلی آخرهای عمرم گذاشته بودم پیدا می‌شود و من می‌گذرم. همین که چیزهایی را که می‌خواهم در وقتی که نمی‌خواهم دارم. همین که خیلی خواستنی‌ها رنگ می‌بازد...

همین که نمی‌فهمم کدام من است که برای چیزی که ندارم و (شاید هم) نمی‌خواهم داشته باشم، مرا مجبور به گذشتن از تمام چیزهایی می‌کند که دارم و (شاید هم) می‌خواهم داشته باشم.

همین که همیشه در ذهن شلوغم می‌چرخد که ماندن از هر جنس و در هر جایی باشد مردابم می‌کند.

همین که انگار اگر تمام دنیا، بدون جنگِ تن به تنم با زمین و زمان در دستم باشد پرتش می‌کنم دور و گیر می‌دهم به برگ تنهای رقصان در باد که می‌کشدم، می‌کشدم، می‌کُشدم و من هی می‌پرم و هوا را در دستم مشت می‌کنم که اینبار گرفتم و باز کفم خالی است... و باز هم باد... و باز هم برگ... و باز هم یک «من دیوانه‌ی کوچک».

همین که وقتی می‌توانم تنم را زیر سایه سبز درخت پهن کنم و شعر بخوانم و ذهنم را با صدای پای باد در کوچه‌های تنگِ برگِ درختان بشورم و آب و جارو کنم برای آمدن آرامشی که تنها تو در آنی... (و چه خواستنی است)، اما بی‌چراغ می‌زنم به بیراهه‌های تاریک و فراز و فرودهای روح‌کُش* و اندوه‌های سرریز و نبردهای نابرابر و فریادهای خاموش و لبخندهای گس... تا باز هم تو باشی.

 همین که از این همه «من» که دارم همیشه همان من کله‌شقِ دردسرساز می‌بَرد و زندگی‌ام را بغچه می‌کند می‌برد با خودش به ناکجا آبادهای دور.

همین که فهمیدم که «می‌توانم»، چون به «حد کافی**» می‌خواهم... .

همین‌که می‌خواهم از وسط امن این گله بیرون بزنم، همین که منطق دیوانگی را دوست دارم و همین که تنهایی‌ام خیلی وقت است که آزاردهنده نیست...

همه... یعنی... من در مسیرم هستم.

---

* شاید هم «روح‌کِش» : گسترش دهنده روح

** Bad enough 

--

پ.ن.: :)



نظرات شما عزیزان:

زمزم
ساعت14:07---16 اسفند 1392
همین که صبح ساعت 5 و نیم از خواب بیدار میشی

همین که خودت رو میرسونی تا ترمینال!

همین که توی اتوبوس 5 ساعت می خوابی! تا برسی به جایی که باید...

همین که بعد از یه ربع راه میرسی به یه کلاس که استادش نمیاد

.....یعنی توی مسیری....!!!

فقط فک کنم اسم این مسیر،مسیر انگیزه های خونین باشه!
پاسخ: آره ولی این خونی که گفتی خون اون استاد باید باشه و لاغیر !! :دی


معصومه
ساعت10:06---15 اسفند 1392
احتمالا من هم همین که همه اش در تردید درست و نادرست کارهام هستم

همین که برای خوشی حد قائل میشم ولی بی حد میشه (OS!!)

همین که از دیدن تصویر دیروز در خیابون انگار اره بر رگ روحم میکشند

همین که شب را بی ربط به خوابیدن می دونم

همه اینها ینی در مسیرم هستم!
پاسخ: مسیرتو دیگه خودت میدونی... ولی راجع به صحنه‌ای که دیروز تو خیابون دیدیم... باباااااا بــــــــی خیال... اون که چیزی نبود... ضخامت رگ روحتو کلفت کن... راهشم من بلدم بیا پیشْ-خودم ارزون حساب می‌کنم مشتری شی. دونقطه-چشمک.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, 20:14 توسط فاطمه صلاحی| |